نتایج جستجو برای عبارت :

بگذار آنچه را که نهفتم عیان کنم.

بگذار این بار بنویسم، بگذار جور دیگر بنویسم، بگذار تمام، نه بخشی از این ذهن آشفته را بیرون بریزم.
بگذار عمری تنها حرف زدن و تنها شنونده بودن را دور بریزم.
بگذار این بار از خودم و برای خودم بنویسم.
بگذار این بار در تحسین این من بنویسم
بگذار تا این ذهن نوشته ها حک شوند تا این من کمی سبک شود.
ادامه مطلب
(وقتی چترت خداست)بگذار ابر سرنوشت هر چقدر میخواهد ببارد         (وقتی دلت با خداست)بگذار هر کس میخواهد دلت را بشکند         (وقتی توکلت با خداست)بگذار هر چقدر میخواهند با تو بی انصافی کنند        (وقتی امیدت با خداست)بگذار هر چقدر میخواهند نا امیدت کنند       (وقتی یارت خداست)بگذار هر چقدر میخواهند نا رفیق شوند       (همیشه با خدا بمان )چتر پروردگار، بزرگترین چتر دنیاستچتر خدا بالای سر زندگیتون دوستان مهربانم
ممنون که مطالب رو دنبال میکنید و نظ
توی ذهنم بود که بعد از امتحانات ...دوباره اینجا رو راه بندازم ..اما همش فراموش میشد تا امشب ...!
...
حس برگشتن به وبلاگ قدیمیم...
مثل برگشتن به خونه ایه که خیلی وقته توش قدم نذاشتم ...
این وبلاگ که مدت زیادی عمر نکرد و مطلب زیادی توش به اشتراک گذاشته نشد ...
اما با هر برخورد انگشتام به دکمه های کیبورد ...انگار که قلنج میشکنه و از خواب چند ساله بیدار میشه ...!
پرده ها رو کنار میزنم و اجازه میدم نور زندگی خودشو به صفحات بی جون این وبلاگ بتابونه ...
شاید دیر ...ش
بیا این اللهم انی وقفت ها را کنار بگذاریم
بیا این التقی و النقی گفتن ها را کنار بگذاریم
بیا این یا سیدنا و مولاناها را فراموش کنیم
بگذار جایش بساط عاشقی پهن کنیم
بگذار فریاد بزنم و بگویم که چقدر عاشقت هستم
که بگویم عشقت رخنه کرده درتمام روحم
درتک تک سلول هایم 
در بند بند وجودم 
در این دل خانه خراب که یک پایش باب الجواد گیر کرده و یک پاپش باب القبله حرم ارباب
بگذار بازی کلمات را فراموش کنم
بگذار ارام حرف بزنم
بگذار آرام گریه کنم
بگذار بگویم که
دراز کشیده بودم گوشه‌ای و آهسته گریه می‌کردم.. نیمه مست. نیمه هشیار. غمی بزرگ از آنچه قابل گفتن نیست، به خود پیچیده و سوگوارانه. نیمه تاریک، نیمه روشن. لپ تاپ روشن بود. کنارم نشست. رو کرد سمتِ سین و گفت نوا، مرکب خوانی را بیاورد. آورد. پِلِی شد. گفت که بذارَدَش روی دقیقه‌ی هشت. گذاشت.. و خواند..
"بگذار تا مقابلِ رویِ تو بگذریم..
دزدیده در شمایلِ خوبِ تو، بنگریم..."
#همسفر_ابرها
خودت را رهابگذار بدود میان گیسوانت نسیمدره هافریاد اسم زیبای تو  میان مخمل صخره هایندای جدا مانده از سالهای سبزه و گلخودت را رهافانوسی باش در رهگذار بیدریغ اردیبهشتپای بگذار بر این شهر خموشبگذر از بن بست تنهاییبخند و باز هم بخندکه از آستین تو باید خورشید را دید!
 
بی خیال هر آنچه می آید و می رودبازونت را بسپار به خیال یک درخت توتذهنت را پر از یاس های زرد شادشالت را بسپار به کبوتران قصهکنار یک صخره دمی آرام بگیربا خودت بردار،طعم
اصلا گور پدر هر چه خیر و مصلحت و آینده است!
وقتی دو نفر میخواهند به هم برسند، بگذار برسند!
تهش این است که میفهمند نمیشود و جدا میشوند دیگر. غیر از این است؟
به ما چه که انتهای این راه بن‌بست است!
به ما چه که آن دو از زمین تا آسمان فرق دارند!
تا بوده همین بوده! آدمی تا خودش تجربه نکند، درس نمیگیرد.
وقتی با گذشت چند سال و با وجود ازدواج، هنوز بگویند: «نگذاشتند که ما به هم برسیم»
وقتی هر چه بگویی و دلیل بیاوری به خرجشان نرود که نرود؛
بگذار به سنگ بخورد
خودت را در من جا بگذار
حدس می‌ زنم
که خواهی گریخت
التماس نمی‌کنم
از پی‌ات نمی‌دوم
اما صدایت را در من جا بگذار.
 
می‌دانم که از من دل می‌کنی
               راهت را نمی‌بندم
اما عطر موهایت را در من جا بگذار.
 
می‌دانم که از من جدا خواهی شد
               خیلی ویران نمی‌شوم
                              از پا نمی‌افتم
اما رنگت را در من جا بگذار.
 
احساس می‌کنم
تباه خواهی شد
             و من خیلی غمگین می‌شوم
             اما گرمایت را در من جا بگذار.
 
فر
و من آن عاشق نانوشته ی تاریخم...
از اتاقم عطر یاس می آید...
بهشت من...طلا در طلا...نور در نور...
فردوس برینم...اوج تمنای وجودم...خنکای دلم...
بیا دست هایت را به من بده...بگذار به تلافی همه ی دنیا به کام ما نگشتن ها،دور هم بگردیم...
بیا همه ی این خاکستری ها را دور بریزیم...بیا لحظه ای فقط من و تو باشیم...فارغ از دغدغه های رنگارنگمان...
بگذار دنیا فقط دو روز برای ما باشد...فقط دو روز...
یکی از نویسنده‌هایی که نمی‌توانم بخوانمش، نادر ابراهیمی است. هر بار سعی کردم نتوانستم. با آنچه می‌خواستم فاصله داشت. تا این که چند سال پیش این چند جمله را از او دیدم: «احساس رقابت احساس حقارت است. بگذار که هزار تیرانداز به روی یک پرنده تیر بیندازند. من از آن که دو انگشت بر او باشد انگشت برمی‌دارم. رقیب یک آزمایش‌گر حقیر بیشتر نیست. بگذار آنچه از دست رفتنی‌ست از دست برود.»
همین چند واژه‌ی به هم تنیده بود که زمینم زد. این صلابت مردانه باید از
خورشید آرزوبگـذار سـر به سینـه من تا که بشنـویآهنگ اشتیـاق دلی دردمنـد راشاید که بیش از این نپسندی به کار عشقآزار این رمیـده¬ سر در کمند را
بگذار سر به سینه من تا بگویمـتاندوه چیسـت؟ عشق کدامسـت؟ غم کجاسـت؟بگذار تا بگویمـت این مرغ خستـه جانعمـری است در هوای تو از آشیان جداست
دلتنگم آنچنـان که اگر بینمـت به کامخواهـم که جاودانه بنالـم به دامنتشاید که جاودانه بمـانی کنار منای نازنین که هیچ وفا نیست با مَنَت
تو آسمان آبیِ آرام و روشنیمن چون
 
بر کدام جنازه زار می‌زند .بر کدام جنازه زار می‌زند این ساز ؟بر کدام مرده‌ی پنهان می‌گرید ؛ این ساز بی‌زمان ؟در کدام غار بر کدام تاریخ می‌موید این سیم و زهاین پنجه‌ی نادان ؟بگذار برخیزد مردم بی‌لبخندبگذار برخیزد !زاری در باغچه بس تلخ استزاری بر چشمه‌ی صافیزاری بر لقاح شکوفه بس تلخ استزاری بر شراع بلند نسیمزاری بر سپیدار سبز بالا بس تلخ است .بر برکه‌ی لاجوردین ماهی و باد چه می‌کند این مدیحه‌گوی تباهی ؟مطرب گورخانه به شهر اندر چه
♦️شعری بسیار زیبا (#صلح)

تفنگت را زمین بگذار
که من بیزارم از دیدار این خونبارِ ناهنجار
تفنگِ دست تو یعنی زبان آتش و آهن
من اما پیش این اهریمنی ابزار بنیان‌کن
ندارم جز زبانِ دل، دلی لبریزِ مهر تو
تو ای با دوستی دشمن.
 
زبان آتش و آهن
زبان خشم و خونریزی ست
زبان قهر چنگیزی ست
بیا، بنشین، بگو، بشنو سخن، شاید
فروغ آدمیت راه در قلب تو بگشاید.
برادر گر که می خوانی مرا، بنشین برادروار
تفنگت را زمین بگذار
تفنگت را زمین بگذار تا از جسم تو
این دیو انسان
اهالی بیابان بابقلی را همانجور که بود پذیرفته بودند و با او داد و ستد داشتند . نیازی دوسویه وامی‌داشتشان که در نیک و بد یکدیگر سازشی کج‌دار و مریز داشته باشند . بیشتر مردمِ ما دروغ‌های آشکار یکدیگر را می‌بینند و در پوششی از لبخند (دروغی دیگر) از نگاه هم پنهان می‌دارند . کردارِ حساب‌شده و اگر بشود گفت خردمندانه‌شان در داد و ستدها مایه‌ای از دروغ دارد که در لابلای عواطف و احساسات گذرا لاپوشانی می‌شود . گویی نیازهای معیشتی نیازهای دوسویه ر
از صبح سرپا بودم و مشغول پذیرایی.بعدظهر ولی بین موندن توی جمع و اونهمه شلوغی و سروصدا و برگشتن به خونه ی امن و آروم خودمون، دومی رو انتخاب کردم.هوا ابری و دلگیر بود واز اون موقع که برگشتیم بغض گلوم رو گرفته و رها نمیکنه.و دختر کوچولویی که دم به دیقه یه بهانه پیدا میکنه برای نق زدن و گریه و خواهری که از هیچ کوششی فروگذار نمیکنه در دادن بهانه به دستش.البته جفتشون خسته ان و میخوام اگه بشه کارهاشون رو انجام بدن و ساعت هشت بخوابن که منم بتونم فیلمی
گویند قبل از انقلاب مردی در شهر خوی بود که به او تِرمان می‌گفتند .او  شیرین‌عقل بود و گاهی سخنان حکیمانه‌ی عجیبی می‌گفت .
روزی از او پرسیدند : « مصدق خوب است یا شاه ؟ بگو تا برای تو شامی بخریم . » ترمان گفت : 
« از دو تومنی که برای شام من خواهی داد ، دو ریال کنار بگذار و قفلی بخر بر لبت بزن تا سخن خطرناک نزنی !!! »


ادامه مطلب
بگذار رفتنی ها بروند و ماندنی ها بمانند .
تو لبخندت را بزن ، انگار نه انگار ...
حالِ خوبِ خودت را به هیچ اتفاق و شرایط و شخصی گره نزن !
بی واسطه خوب باش ، بی واسطه شادی کن و بی واسطه بخند ...
شک نکن ؛
تو که خوب باشی ؛ همه چیز خوب می شود ،
خوب تر از چیزی که فکرش را می کنی ...
نرگس صرافیان طوفان
مشاهده مطلب در کانال
تاریکی توهم فراموشی‌ست، گنگی و گیجی قرص‌های خواب‌آور. خاطره‌ای محو و کدر در سرگیجه‌ها تکرار می‌شود. پس می‌زنیم، مست می‌کنیم، خاک می‌پاشیم تا از یاد ببریم اما تصویر نیمه‌ای در پس ذهن نشسته و از خاطر نمی‌رود. قلم را روی کاغذ می‌لرزانیم اما کلمه نمی‌شود. می‌خواهیم بگوییمش و بیرون بریزیم اما از زبان الکن ما فقط داد و ضجه‌های لال‌وار بیرون می‌زند. نه فراموشش کرده‌ایم، نه دیگر یادمان می‌آید که چیست. تاریکی ترس ندارد. بی‌قرار نباید بش
بگذار سربسته بماند معنی عشق
دلتنگ مشو
که دلت هم بیگانه شده..
بگذار راز بماند رازی که هیچکس یادش نیست..
حلول کند
به جانت
آهسته آهسته
،بماند..
..
عشق نثار قلب نشده بود
بلکه،
قلب 
و جان
نثارِ طبعش
شُده بود
دلتنگی ات
را جا گذاشته ام
در قلبی که..
عشق در آن مزاحمِ
هیچکس نشود..
 
من مانده ام
و تنی که ثانیه به ثانیه میلرزد
از 
صِدای قلبی 
که
درون
صندوق شش قُفلِ سینه،
پنهان ست
..
تو خوب مدارا میکنی
با قلبت
جوری که باور میکنم
من عشق را خیالاتی شده ام..
دل
چیست!؟
با عشق چرا در قفسم شاد نباشمبگذار در این مزرعه آزاد نباشم
بگذار زمستان بوزد از نفس مناندازه‌ی یک‌ باغچه آباد نباشم
بگذار نخوانند مرا مردم این شهرشعری که به هر قافیه تن داد نباشم
مانند گلی گوشه‌ی این باغ بپوسمچون قاصدکی منتظر باد نباشم
ای خاک مرا خوار کن ای برگ بپوشانتا این‌همه در معرض بیداد نباشم
من در قفس پاک تو زندانی‌ام ای عشقبگذار که آلوده و آزاد نباشم
بگذار تا ببوسمت ای نوشخند صبح
بگذار تا بنوشمت ای چشمه شراب
بیمار خنده های توام بیشتر بخند
خورشید آرزوی منی گرم تر بتاب
"دیوار اشعار"  هر روز یک شعر از من و یکی یک شعر در همین موضوع هم از خواننده ها این طوری کلی شعر و کلی درس زندگی یاد میگیریم.
خیلی ممنون که سعی میکنید این دیوار اشعار را تمیز نگه دارید و چیزی رو ش نمی نویسید ولی لطفا روش بنویسید این طوری خیلی قشنگ تره.
موضوعی بخوانید ...
از امام صادق علیه السلام نقل شده که هر گاه خواستی حدیثی از ما نقل کنی وشیطان باعث فراموشی آن شد،بگذار دست خود را بر پیشانی خود وبگو:صلَّی اللهُ عَلی محَمَّدِِ وآلِهِ اللهُمَّ اِنِّیِ اَسئَلُکَ یا مُذَکِّرَ الخَیرِ وَ فاعِلَهُ و الآمِرَ بِهِ ذَکِّرنِی ما اَنسانِیهِ الشَیطانُ.*بعد از نماز صبح قبل از آنکه حرف بزند بگوید:یا حَیُّ یا قَیُّومُ فلا یَفُوتُ شَیئاً عِلمُهُ ولا یَئُودُهُ،_مفاتیح ،ص۸۷۲.
 
 تو نیز چند روزی صبر کنبگذارتا طلوع کند عشقبگذار این شبِ دراز بگذردبگذار پروانه ها سر از پیله درآرندبگذار جهان از خواب برخیزدتو نیز صبر کندندان به جگر داشته باش، بیشتر!آخر خیلی وقت است پروانه ها در پیله مانده اندروزی که خورشید دیگر نتابید،آن خسوفآن فراقعادتشان داد به تنیدن...پروانه ای را به شوقِ بال زدن در پیله طلوع کرد..دیگر تنید و تنید به دور خویش..دیگر طلوع نکرد..قلبش دور ماند از دریچه ی نور..بگذار ....بندها باید از سرش بیفتداما#به چه شوقی
یک قابلمه بردار، تا نیمه آب بریز. ته مانده‌ی قرمه سبزی ظهر را تویش خالی کن و روی شعله ملایم بگذار. حالْ کاکتوس را از ریشه دربیاور، خاکش را توی قابلمه بتکان و نگینی خرد کن. جوراب های بوگندوی صمد را هم ساطوری و اضافه کن؛ بگذار خوب چرکش قوام بیاید. نمک و پودر سیر به میزان لازم. در این مرحله باید قسمتی از موهای چربت را بچینی و توی قابلمه بریزی. یک سوزن توی انگشت سبابه‌ات فرو کن و اجازه بده یک قطره از آن مایع سرخ رها شود. شعله را کمتر کن، ملاغه را برد
گناه
گفتمش:یقه باز کن به پنجره چشمانمبگذار سخن بگوید آسمان نگاهم با نگاهتبگذار بچینید دستانمشرمی از باغ های بلوغ عشق را.
بهار آمده!به باد سپرده باغ شکوفه هایش راجامه تن را داده به آفتابصدای تندر از دورها می داد خبر از بارانی سختبرای میوه شدنباید برهنه می شد باغ!
دلم گرفته است/گفتمش زیر باران،گفت:برهنگی گناه است!
 
 
گفتمش:برهنگی جز در زیر باران گناه است!
#اشعار ۹۹ #اشعار_فروردین۹۹ #حجت_فرهنگدوست
بگذار مسئله را گر چه تلخ، ولی واقعی، برایت روشن کنم. در این دنیا احتمال این‌که تو فقط با ازدواج با خانم ایکس یا آقای ایکس خوشبخت شوی و با هیچ کس دیگر خوشبخت نشوی چیزی در حدود یک تقسیم بر هفت‌صد میلیونه. تازه از این‌ها بگذریم، تو قسم جلاله می‌خوری که حتما با ایشان خوشبخت می‌شوی؟!
اصلا یک سوال! من الان من هستم و تو الان من. تو فکر می‌کنی چون من به او نمی‌رسم دارم برایت صغرا و کبرا می‌آورم؟ یقیناً اشتباه می‌کنی. تو الان در این موقعیت بحث توانا
باز می خواهم از تو بگویم و این تکرار کلمات نیست، عطش عشق هست که می تراود و از درونم می جوشد. نمی دانم، نشمرده ام، نخواهم شمرد. چند بار گفته ام؟ چند بار خواهم گفت؟ که دوستت دارم. بگذار حتی بچه گانه باشد اما بگویم: دوستت دارم. بگذار عادی باشد نه شاعرانه اما بگویم: دوستت دارم. جز خدا چه کسی می داند، بعد از مرگم نگویم؟ دوستت دارم.باران می باربد و من در انتظارم تا اذان بگویند. آنگاه جا نمازم را بر می دارم و به حیاط پشتی می روم و در زیر درخت نارنج با گنجش
اگر از من بپرسند که دستاورد نیم قرن زیستن ات چیست خواهم گفت :
به تمامی زیستن در لحظه ... بی گذشته و بی آینده ! زیستنی سراسر لذت !
شیره ی وجودی زندگی را از پستان روزگار مکیدن !
و چه لذت مشترکی . همچون کودکی که به سینه ی مادر چسبیده و با ولع عصاره ی عشق مادر را به درون می کشد و مادر ...
مادر از این مصرف شدن لذت می برد ...

روح وحشی
+لحظه ها تنها المان های واقعی زمان هستند و باقی فریب ذهن .
++همین ؛ این لحظه ؛ امروز . این همان چیزیست که میخواهم ! 
بگذار در همین ل
بگذار هر چه نمی خواهیم، بگویند
باران که بیاید
از دست چترها... کاری بر نمی آید
ما اتفاقی هستیم که افتاده ایم
#نصرت_رحمانی
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
✦ @Parsa_Night_narrator ✦
#کانال_آوای_شبانه_پارسا
#اخبار_روز_ایران_و_جهان
-tumblrhttps://avayeshabane.tumblr.com
آخرین خبرها و اتفاقات روز در وب سایت:
websitehttp://aparssa.wordpress.com
منبع خبری کانال:
#BBC_News
[عکس 534×800]
مشاهده مطلب در کانال
حلقه بازوهایت را از دور گردنم بردار...گناهانت را هم!
نمیخواهم دوباره داستان آن سیب لعنتی را تکرار کنی...و معرکه بگیری که وسوسه من بود دلیل این هبوط...
بس است...
حوا صدایم نزن...
من لیلی ام...
لیلی دور ...
لیلی ناتمام مانده...
‌..همان که آنقدر ها به دل نمی نشست...همان که هرکس اورا میدید میگفت جمع کن بساطت را با این عاشق شدنت...
اصلا نه ...
من لیلی نیستم...
چه لیلی باشم چه حوا...یا گناهت ...یا خونت ...آویز گردنم میشود...
بگذار دلم را از محاصره دستانت دربیارم...
من ...م
گاهی دست خودت را بگیر و به خرید برو!
برای آخر هفته ات برنامه ی سینما و تئاتر بچین!
خودت را به نوشیدن یک قهوه در کافه ای که دوست داری دعوت کن!
چشمانت را ببند و برای خودت یک موزیک آرام بگذار!
بیخیال ماشین و اتوبوس و مترو، مسیر تکراری هر روز را قدم بزن!
کتابی که دوست داری را به خودت هدیه کن!
برای گلدان اتاق خوابت، گلهای خوشبو بگیر!
در دفترچه ی روزانه ات بنویس:
تو قرار است از لحظاتی که میگذرد لذت ببری!
خلاصه که به خودت، به علایقت احترام بگذار!
میدانی چی
محبوب من بیا.بگذار در خرابه ها گام برداریم،زیرا برف ها ذوب شده اند.زندگی از خواب برخاسته است و در میان دره ها و تپه ها،پیچ و تاپ می خورد.با من بیا تا رد پای بهار را در دشت های دور ببینیم.بیا،بگذار تا نوک تپه ها بالا برویم و موجی از جلگه های هموار و سبز رنگ را در اطراف خویش شاهد باشیم،زیرا بهار جذابیتی را که شبهای زمستان مخفی کرده بود،آشکار ساخته است.
درخت های هلو و سیب،چون عروسی درشب مقدس،آراسته شده اند.ارکیده ها،دست از غنودن برداشته اند.شاخه
بعد از ملکه این دومین فیلمی است که از محمدعلی باشه اهنگر میدیدم. دوباره مثل ملکه شگفت زده شدم. جنگ هیچ چیز صحیحی ندارد. تمام منطق و معقولیتی که میشناسیم در روندها و پروتکل های مربوط به هرچیز جنگ، فلج میشوند، کار نمی کنند. این همان نگاهی است که سالینجر نیز به جنگ داشت و حالا در این جغرافیا، اهنگر هم سعی در روایت همان نگاه دارد. 
حقیقت؟ کدام حقیقت؟ 
خاک؟ کدام خاک؟مصلحت؟ کدام مصلحت؟
گمنامی یک فیض است. پلاکت را دربیار، حقیقت را پیدا کن و چون سرو ز
بگذار هر ثانیه، حالِ تو خوب باشد....بگذار رفتنی ها بروند و ماندنی ها بمانند....تو لبخندت را بزن، انگار نه انگار...حالِ خوبِ خودت را...به هیچ اتفاق و شرایط و شخصی گره نزن!بی واسطه خوب باش،...بی واسطه شادی کن و بی واسطه بخند...شک نکن؛...تو که خوب باشی...همه چیز خوب می شود ...
ژوزف گوبلز، وزیر تبلیغات دولت نازی هیتلر می‌گوید: «دروغ هر قدر بزرگتر باشد، باور آن برای توده‌های مردم راحت‌تر است... دروغ را به حدی بزرگ بگویید که هیچ‌کس جرئت و فکر تکذیب آن را نکند.» او می‌گفت: «بعضی مواقع دروغ‌هایی می‌گفتم که خودم از آنها می‌ترسیدم.»
 
دروغ های بزرگ سیستماتیک .دروغ های بزرگ موروثی .دروغ های بزرگی که مبنای یک سرمایه گذاری پر سود به معنای واقعی آن شده اند .
چرا که ؟!من راضی او راضیگور پدر ناراضی !
بگذار دروغ های بزرگ شیرین
باور کن خیلی چیزها در این دنیا اتفاقی است، خبرهای بد که در صف نایستاده‌اند تا یکی یکی وارد شوند و بگویند خب برای امروز بس است، بقیه‌ی خبرهای بد بماند برای فردا. اصلاً ذات اتفاق به همین است که ناگهان می‌افتد. دنبال تعبیر و تفسیر اینکه چرا با هم آمده‌اند نباش. باهم آمده‌اند چون "اتفاقی" می‌‌آیند. 
 گفتند این روزها دلمان از شنیدن اینهمه خبر بد سوخت و خاکستر شد. من می گویم به هیچ خبری فکر نکن. دلهره فقط در دل تو است، واقعیت بیرونی ندارد، انچه ن
تا الان از صبح تا حالا که ساعت ۷ عه شبه و کلی امتحان و کار برای انجام دادن داری،این همه از وقتت رو کشتی،بهش فکر کردی فکر کردی خودت رو کلافه کردی بسه بسه!ببین بعد از رفتنش چقدر عوض شدی چقدر پیشرفت کردیببین دویدی دنبال کار ببین نترسیدی از آینده ببین قلدرانه جلوی اهدافت وایسادی و گفتی میخواهم بهشون برسم پس میرسم؟یادته دخترک تو اوج ناراحتی میرفتی سر کار؟یادته تلاشت رو سر کلاسا؟یادت رفته ترم ۳ مهندسی و کار کردنتو؟چرا متوقف شدی؟چرا داری میزاری ز
به نام "خدا"
"دروغ" وجودِ من در میانِ مفاهیمی‌ "است" که ناتوانی‌ام در فهم‌شان، من را به دنبال مفاهیم جدید می‌کشاند. 
مسیری که در آن یک مفهوم وارد می‌شود و من قدرت فهمش را ندارم و برای ادامه یک مفهوم جدید می‌خواهم،
مسیری که فقط یک چیز می‌تواند متوقفش کند،  
بومممم،
تِرِکیدن.
امید دارم که آن‌موقع برگردی و هفدهمین تکه از مغزم را رویِ تقویم ببینی. 
تِکه‌ای که برای مفاهیم تو خلق کردم،
که شاید بفهمم، گم شَوَم، که شاید بتوانم وجودم را با تو تعری
دانلود آهنگ علی زند وکیلی دامن کشان + کیفیت عالی
آهنگ زیبا و بسیار شنیدنی علی زند وکیلی بنام دامن کشان همراه با متن و دو کیفیت 320 و 128
Exclusive Song: Ali Zand Vakili – “Daman Keshan” With Text And Direct Links In jazzMusic.blog.ir
متن آهنگ دامن کشان از علی زند وکیلی
دامن کشان، ساقی میخواران از کنار یاران، مست و گیسو افشان می گریزد
در جام می، از شرنگ دوری وز غم مهجوری، چون شرابی جوشان مِی بریزد
دارم قلبی لرزان ز غمش، دیده شد نگران ساقی میخواران
از کنار یاران مست و گیسو افشان می گریزد
#سحرنوشت ۷سلام عزیز دلم. حالم چطور است؟ خوبم؟ خوشم؟ کم و کسری که ندارم إن‌شاءالله؟چرا می‌خندی؟! خب من سراغ خودم را از چه کسی بگیرم که بهتر از تو بداند احوالم را؟! مگر نه اینکه نزدیکتری به من از رگ گردنم و مگر نه اینکه تقدیرم را دست قدرت تو رقم می‌زند؟! پس چطور انتظار داری حالم را از تو نپرسم؟اصلا مگر تو نخواهی منی هست که حالی داشته باشد؟ یا مگر آن حالی که تو در آن نباشی به درد من می‌خورد؟ قشنگی حالم و احسن الاحوالم درست همان است که تو برایم هد
#سحرنوشت ۷سلام عزیز دلم. حالم چطور است؟ خوبم؟ خوشم؟ کم و کسری که ندارم إن‌شاءالله؟چرا می‌خندی؟! خب من سراغ خودم را از چه کسی بگیرم که بهتر از تو بداند احوالم را؟! مگر نه اینکه نزدیکتری به من از رگ گردنم و مگر نه اینکه تقدیرم را دست قدرت تو رقم می‌زند؟! پس چطور انتظار داری حالم را از تو نپرسم؟اصلا مگر تو نخواهی منی هست که حالی داشته باشد؟ یا مگر آن حالی که تو در آن نباشی به درد من می‌خورد؟ قشنگی حالم و احسن الاحوالم درست همان است که تو برایم هد
نقد رمان بگذار مادر بخوابد
نقد رمان بگذار مادر بخوابد : زندگی سراسر غم و غصه و درد و ناکامی یک خانواده
نقد رمان بگذار مادر بخوابد نوشته ی مهری رحمانیزندگی سراسر غم و غصه و درد و ناکامی یک خانواده بدون اینکه علت این‌ همه بدبختی و راه‌های برون رفت از این باتلاق مشکلات بیان شود!
اصلاً نویسنده نوشته است که نوشته باشد. حال بد روحی بعد از خواندن این کتاب را نمی‌شود به این راحتی تبدیل به حال خوب کرد.
بیشتر بخوانیم۶: نقد رمان “من پیش از تو” را از دست
 حس تنهایی چیزی نیست که وابسته به آدمها باشد، وابسته به عشق و عاشقی ها باشد، حتی وابسته به روابط هم نیست. تنهایی یک جور حس است، که گاهی می آید و در وجودت میپیچد. بگذار بیاید، با تمام حجم اندوهی، که با خود می آورد بگذار بیاید. نه سرکوبش کن و نه خودت را به آن راه بزن که ندیدیش و نه از آن فرار کن. اتفاقا بگذار بیاید، شاید حرفی برای گفتن دارد. شاید زخمی از گذشته او را تحریک به آمدن کرده یا شاید آمده است، چون وقت پوست انداختن و ورود به یک عالم فکری دیگر
بعد از ۲۹سال مستند «روایت رهبری» را دیدیم! بعد از ۲۹ سال مسئولین به این فکر افتادند که آرشیو را استفاده کنند و روایت کنند بعد از این همه سال که روایت شدند! این را تعمیم دهیم به همه‌ی موضوعات خرد و کلان و حتی به قدمت تاریخ! روایت شدن را حتی در رابطه‌هامان هم کم ندیدیم؛ وقتی که شرح ما وقع را تنها از «یک» راوی شنیده‌ایم!
گاهی دلم می‌خواهد فریاد بزنم که *تا کی مصلحت نیست ناگفته‌ها گفته شوند؟* گاهی نگران می‌شوم این نگفتن‌ها تا جایی پیش رود که خود
دروغ گاهی اوقات یک جمله یا حرف نیست. دروغ ممکن است فعالیتی باشد که ما خودمان را مشغولش می کنیم تا برای مدتی از درد و رنج زندگی فرار کنیم. اما این فرار چیزی از حقیقت درد کشیدن ما تغییر نمی دهد، اگر آن فعالیت را حذف کنیم دوباره با حقیقت وجودی مان رو به رو می شویم ما از هر چه هم فرار کنیم از "خود" راه گریزی نخواهیم داشت.
راه حل چیست
راه حل فقط یک چیز است، جستجو کردن درون مان، برای یافتن خودمان. اگر خود حقیقی مان را پیدا نکنیم، در سرگشتگی و حیرت با پای
سلام
می دانم حالت خوب است و خوب می دانی حالم مساعد نیست اما به رسم ادب می گویم شکر، خوب هستم. هر بار تصمیم گرفتم بیایم، ولی نشد. پاهای تاول زده از ترکه های گذشته درد راه را برایم تازه می کرد. هر صبح به شب و هر شب به صبح آیه های یاس برایم تلاوت می شود. می دانی، گاهی فکر می کنم برای تو ارزش ندارم، لطفاً از حرف های من ناراحت نشو، بگذار این محتضر هذیان بگوید. هر روز بی حوصله تر از روز قبل به دنبال راه حل می گردم، نمی خواهم گِلِه بکنم ولی می خواهم از تو ب
اگر این دنیا غریبه پرور است ،تو آشنا بمان ...تو پاے خوبی هایت بمان ...مردم حرف می زنند ،حرف باد می شود ،می وزد در هوا و تو را دور تر می کند از تمام کسانی که باور ،برایشان یک چهار حرفی نا آشناست ...اگر کسی معناے عاشقانه هایت را نفهمید ، بر روے عشق خط نکش !عاشقانه هایت را محکم در آغوش بگیر و بگذار براے داشتنش آغوشت را بفهمند ...دنیا خوب ، بد ، زشت ، زیبا فراوان داردتو خوب باش ...تو زیبا بمان و بگذار با دیدنت ، هر رهگذر نا امیدے لبخند بزند ...رو به آسمان نگا
اجازه میدهی آرزویت کنم؟
من از خیرِ در آغوش گرفتنت گذشتم... بگذار دلخوشِ رویاهایم باشم بگذار همه بگویند "بیچاره دیوانه شده"
من کاری با این حرف ها ندارم فقط میخواهم صبح ها زودتر از تو بیدار شوم موهایت را شانه کنم دکمه های پیراهنت را ببندم دستم را روی صورتت بکشم.. وای دستم را رویِ صورتت بکشم... یعنی تا این حد اجازه دارم در رویاهایم نزدیکت شوم؟ 
من اصلا از تو توقعِ محبت هم ندارم میدانی دوست داشتنِ تو نیازِ من است مثلِ نیازِ ماهی به آب من بدون دوست دا
بگذار تا انقلاب نشده است با یکدیگر حرف بزنیم، فردا که یا تو زور داری یا من، دیگر حرف حرف زور خواهد بود. بگذار آن آدم‌هایی که خاک شدند و خاکشان گِل شد و گِلشان دیوار شد از توی دیوارهای گلی بیرون آیند و با من و تو حرف بزنند. بگذار همین حالا که تو حجاب داری و من نه، سر به سر هم بگذاریم، فردا شاید نه روسری‌ای باشد نه سری. بگذار همین حالا که من و تو تنها قلم به دست داریم اندکی باهم قدم بزنیم فردا شاید قلم تو را شکستند یا قلم ران من را. چه کسی می‌داند ش
فردی مرکوری می‌خواند:
Carry on...
carry on...
as if nothing really matters
 و من به این فکر می‌کنم که دقیقا چه چیزی است که آنقدر مهم است که هنوز نگذاشته من از این اتفاق گذر کنم؟
و تمام لحظات خوبی را که با او می‌شناختم دوباره به یاد می‌آورم.
و از خودم می‌رسم که من دقیقا چه چیزی را به یاد آورده‌ام؟ آنچه که حقیقتا رخ داده است؟ یا ترکیبی از دریافت‌ها و احساسات خودم را؟
من فکر می‌کنم آنچه که از هر لحظه با ما می‌ماند، به وجود خودمان آغشته است: به آنچه که دریافت کرده‌ا
خلاصه روز بیست و دوم با استفاده از قدرت معجزه آسای شکرگزاری ، میتوانی کاری کنی که خواسته هات  پیش رویت ظاهر شوند. فهرست ده خواسته ای ✈️ را که آماده کرده ای، بردار. تک تک جملات و خواسته های فهرستت را بخوان و به مدت یک دقیقه تصور کن که همین الان به خواسته ات رسیده ای و تا جایی که میتونی حال و هوای شکرگزاری را احساس کن.☺️اگر دلت میخواهد سریع تر به خواسته هایت برسی، از امروز به بعد فهرست خواسته هایت را در کیفت بگذار و هر جا میروی آن را با خودت ببر.
 
عزیز تر از جانم...
دستانت را به من بده...
بگذار سرم را روی شانه هایت بگذارم...
بگذار اشک هایم را،
آن بغض تلخ درونم را،
با تو شریک شوم؛
دلــم تورا می خواهد
با تمام خوبی هایت...
صدایم مدت هاست که دیگر از خودش چیزی ندارد
هیچکس مرا نمی شنود...
نمی بیند...
فقط تویی...
انگشت کوچکت را به من بده...
بگو قول میدهی که تنهایم نمی گذاری
بگو که آنکه می گویند "عشق گذرا است" دروغی بیش نیست...
مرا در آغوشت غرق کن
بگذار سرشار از عطر تنت شوم
بشوم خاطره هایت...
بشوم عشق ابدی ات
#مجالس+
#دیوارنوشتهای من
#قیصر امین پور
 
انگار مدتی است که احساس می‌کنمخاکستری تر از دو سه سال گذشته‌اماحساس می‌کنم که کمی دیر استدیگر نمی‌توانمهر وقت خواستمدر بیست سالگی متولد شومانگارفرصت برای حادثهاز دست رفته استاز ما گذشته است که کاری کنیمکاری که دیگران نتوانندفرصت برای حرف زیاد استامااما اگر گریسته باشی ...آه ...مردن چه قدر حوصله می‌خواهدبی آنکه در سراسر عمرتیک روز، یک نفسبی حس مرگ زیسته باشی!انگار این سال‌ها که می‌گذردچندان که ل
بلد نیستم نظریات فلسفی و جامعه شناسانه را به هم ببافم ، درباره مبانی جوامع قلم بزنم و تایید کنم و رد.اصلا این دنیا را با هر چه در آن است چشم می پوشمبگذار مردم دنیا دیوانه خطابم کنندمن میگویم مبنای حکومت عشق استو عشق است که ایمان می آوردهمین عشق است که محکم میکند اراده را، دربرابر هر تعب و سرزنشی.بگذار دیوانه خطابم کنند.دنیای من به وسعت عشق استو عشق به وسعت کربلا...که (( " کربلا حرم حق است و هیچ کس را جز یاران حسین(ع) راهی به سوی حقیقت نیست | آسدمرت
چگونه بگویم: برگردچگونه بگویم: بی تو نمی تونمچگونه بگویم: بی تو می میرمچگونه بگویم: که خودت را می خواهم، بیا بدون ورقی، بدون قلمی، بیا و فقط بگذار نگاهت کنم. داخل سکوتت بگویم: دوستت دارم.چگونه بگویم: دلیل نگاه کردنم هستیچگونه بگویم: دلیل راه رفتنم هستیچگونه بگویم: دلیل زندگی کردنم هستی، بیا و بگذار گریه ام تموم کنم، بیا و بگذار ترس نرسیدن بریزه، بیا و بگذار بگویم: دوستت دارم تو هم لبخند بزنی.
 
متاسفانه مرورگر شما، قابیلت پخش فایل های صوتی تص
هم‌آن به‌تر که بی‌ریخت و بدونِ جذابیّت
و فقیر و گم‌نام و فراموش‌شده باشم، اگر بناست معیار خوب و بد و تایید و تکذیب و
بود و نبود و حال خوش و ناخوشِ من، آدم‌ها باشند. اگر قرار است صبح تا شب نگران این
باشم که مورد توجه و تایید و گوشه‌چشمِ هر غریبه و آشنا و عابر و شهروند و هم‌کار
و هم‌کلاس و هم‌سایه و هم‌وطن و هم‌نوع، قرار می‌گیرم یا نه، چه به‌تر که اصلا کور
و کچل و زمین‌گیر، در گوشه‌ی تیمارستانی ممنوع‌الملاقات باشم. اگر تعریف زنده‌گی و
ا
 
اگر این دنیا غریبه پرور است تو آشنا بمان !تو پای خوبی هایت بمان .مردم حرف می زنند ، حرف باد می شود .می وزد در هوا و تو را دورتر می کند از تمام کسانی که " باور " برای شان یک چهار حرفی نا آشناست .اگر کسی معنای عاشقانه هایت را نفهیمد ، بر روی عشق خط نکش .عاشقانه هایت را محکم در آغوش بگیر و بگذار برای داشتنش آغوشت را بفهمند .دنیا ، خوب ، بد ، زشت ، زیبا فراوان دارد .تو خوب باش .تو زیبا بمان و بگذار با دیدنت هر رهگذر نا امیدی لبخند بزند ، رو به آسمان نگاه ک
هم‌آن به‌تر که بی‌ریخت و بدونِ جذابیّت
و فقیر و گم‌نام و فراموش‌شده باشم، اگر بناست معیار خوب و بد و تایید و تکذیب و
بود و نبود و حال خوش و ناخوشِ من، آدم‌ها باشند. اگر قرار است صبح تا شب نگران این
باشم که مورد توجه و تایید و گوشه‌چشمِ هر غریبه و آشنا و عابر و شهروند و هم‌کار
و هم‌کلاس و هم‌سایه و هم‌وطن و هم‌نوع، قرار می‌گیرم یا نه، چه به‌تر که اصلا کور
و کچل و زمین‌گیر، در گوشه‌ی تیمارستانی ممنوع‌الملاقات باشم. اگر تعریف زنده‌گی و
ا
بهار، یا دقیق‌‌تر بگویم، عید، مثل خنده‌ی بعد از دعوای زن و شوهری‌ست. مثل رهایی بعد از گریه. مثل آسمان آبی، بعد از طوفان شن. رسالتش، غبار روبی و رنگ پاشیدن به دنیای خاکستری ماست و چه خوب رسولی‌ست. قرار نانوشته‌ای دارد که هرسال، تو را می‌فرستد در گل‌فروشی محله. بی‌تابی و عجله‌ات را می‌گیرد و مجاب‌ات‌ می‌کند سر صبر، میان گلدان‌ها بگردی و یک‌دل‌سیر، چشم بدوزی به گل‌ها. حسن‌یوسف و پیچکی برداری تا خانه‌ات سبز شود. فقط بهار است که تو را ر
بگذار بگویمت
که تو خورشیدِ تابیده بر گونه‌های کودکی را مانی
که بی‌مجالِ اندیشه به بغض‌های خود*
به خوابی گرم و ناب
فرو رفته است.
و من
 برگِ خزان زده‌ای در باد را مانم
که به تو می‌گشاید
رازِ تمامِ این فصول را 
و میچرخد 
و میرقصد
تا به یاد آرد شعری را که برایِ تو
 آواز کرده بود..
آهسته آهسته صدای پای بهار را می شنویم . زمستان عزم رفتن دارد ؛ اگر مجالی دهی این دو صبا هم می گذرد . بهار با تمام هیاهو لباس دشت و سبزه به تن می کند . زیبا تر  از همیشه به زمین می نشیند . 
موسیقی سیال زمان ؛ هر لحظه به گوش می رسد . 
بهار من را ؛ تو را و همه کسانی که با عشق نفس می کشند را صدا می زند . کوش بسپار به آوای طبیعت ؛ بدون شک صداب بهار را می شنوی . 
نفس بکش  با عشق نفس بکش .بگذار زندگی درون ریه هایت به جریان اوفتد . انوقت به هر عاشقی که رسیدی , لبخن
چیزی که سرنوشت انسان را می‌سازد، استعدادهایش نیست، انتخابهایش است.
برای زیبا زندگی نکردن، کوتاهی عمر را بهانه نکن. عمر کوتاه نیست، ما کوتاهی می‌کنیم ...
هنگامی که کسی آگاهانه تو را نمی‌فهمد، خودت را برای توجیه او خسته نکن!
بر آنچه گذشت، آنچه شکست، آنچه نشد، و آنچه ریخت... حسرت نخور...
در زندگی اگر تلخی نبود، شیرینی معنایی نداشت.
موانع، آن چیزهای وحشتناکی هستند که وقتی چشم‌مان را از روی هدف برمی‌داریم، به نظرمان می‌رسند...
‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌
 
گاهی برای خودت هم خط و نشان بکش ...رژیمِ ارزشمندی و غرور بگیر .به دلت اجازه نده هر کار که دلش خواست بکند و با منتِ هرکس را کشیدن ، تمامِ هویت و ارزشت را لگد مال کند .خودت را تحمیل نکن ، بگذار انتخابت کنند !یاد بگیر اگر کسی تو را نادیده گرفت بی هیچ حرف و سوالی ، مسیرت را جدا کنی .خودت را از دوست داشتن و احترام هایِ یک طرفه تحریم کن .آدم هایِ این زمانه ظرفیتِ بیش از حد دوست داشته شدن را ندارند .آدم هایِ این زمانه ، عجیبند ، هرچقدر متواضع تر باشی ، بیش
برای بار هزارم می‌گویم که دوستت دارم
چگونه می‌خواهی شرح دهم چیزی را که شرح‌دادنی نیست؟
چگونه می‌خواهی حجم اندوهم را تخمین بزنم؟
اندوهم چون کودکی‌ست...
هر روز زیباتر می‌شود و بزرگ‌تر.
بگذار به تمام زبان‌هایی که می‌دانی و نمی‌دانی بگویم
تو را دوست دارم
بگذار لغت‌نامه را زیر و رو کنم
تا واژه‌ای بیابم هم‌‌ اندازه‌ی اشتیاقم به تو...
چرا دوستت دارم؟
کشتی میان دریا، نمی‌داند چگونه آب در برش گرفته
و به یاد نمی‌آورد چگونه گرداب در همش شکسته
دانلود صوت شعر با نوای حاج آقا منصور ارضی روز چهارم محرم ۹۸
بغض نفس گیری گلویم را فشرده
تنها شدی ای یار، زینب که نمرده
طفلان من هستند مولا سرسپرده
تا بی کسی ات آبرویم را نبرده...
 
بگذار تا میدان روند این دو، برادر
قربانی راهت شوند این دو، برادر
 
خواهر نباشم من اگر درمانده باشی
طفلان من باشند، أشهد خوانده باشی؟!
یادم نمی آید مرا گریانده باشی
یا وقت حاجت، خواهرت را رانده باشی
 
جان سه ساله دخترت بر غم رضایم
نامردم از خیمه اگر بیرون بیایم
 
بعد
اگه علم جام شرابی باشه ، برای من انگار کن تازه جام را برداشته و سمت دهان ببری! میبینی که وسوسه برانگیز است اما هنوز مزه مزه اش نکردی...
تو یک وبلاگی خونده بودم برای لذت بردن از هرچیز باید "مست" اون چیز شد...مست یار ، مست پول ، مست کار...و مست علم!
ای مسیر زیبام! به قول همون بلاگر : "بگذار مستت باشم"
چهار گام تا آرامش ذهن
گام اول برای آرام کردن ذهن:
دست از قضاوت خود ودیگران بردارید ؛
هیاهوی ذهنتان کم میشود،
گام دوم : زاویه دید و نگرش خود را تغییر بدهید ؛ مدیریت کردن زیاد، و برنامه ریزی افراطی نداشته باشید، بگذار هرچه از عالم هستی برای تو مقرر میشود، بیخبر به جسم وجانت انتقال یابد.
گام سوم : دست از شرح حال دادن نسبت به کارها و وقایع گذشته بردار. و آنها را توجیه نکن.
گام چهارم: سوال کردن را کنار بگذار. هرچه کمتر از دیگران بدانی کمتر هم اذیت م
 
خواهر زیبارویم سلام
شب و روزت به خیر
 
 
...... ولش کن
می خواستم چند تا جمله برات بنویسم
حیفم اومد
بهتره که خودم بهت بگم نه اینکه در نبودنِ من بخونیش
 
یه بار که دیدمت بهت خواهم گفت
اینجا حیفه
بگذار وقتی برات می گم صدای نفست رو بشنوم
 
هنوز به اون چیزی که میخوام و تو ذهنم هست نرسیدمو راضی نیستم از خودم. آدم همشه یه چیزی برتر از چیزی که تو واقعیت هست تو ذهنش هست چیزی که رسیدن بهش آسون و سریع نیست.
نمیدونم چرا این روزا بیش از حد احساس خستگی میکنم. و این خستگی باعث بی حسی هم میشه. بی حسی ای که تو بدنم یهو پخش میشه.
امروزم که از وقتی بیدار شدم رگ گردنم گرفته فکر کنم بد خوابیدم. 
دلم میخواد کتابای دیگه رو بخونم خوندن این کتابهایی که در مورد فلسفه است صبر میخواد و حوصله. گاهی سخت میشه
گنجشکی با عجله و با تمام توان به آتش نزدیک می شد و بر می گشت! 
پرسیدند: چه می کنی؟ 
پاسخ داد: دراین نزدیکی چشمه آبی هست
و من مرتب نوک خود را پر از آب می کنم و آن را روی آتش می ریزم.
گفتند: حجم آتش در مقایسه با آبی که تو می آوری بسیار زیاد است و این آب فایده ای ندارد .
گفت: شاید نتوانم آتش را خاموش کنم ؛
اما آن هنگام که وجدانم می پرسد :
زمانی که دوستت در آتش می سوخت تو چه کردی؟ 
پاسخ دهم: 
هر آنچه از من بر می آمد!
پس نتیجه می گیریم هر آنچه در توانمان هست ک
گاهی آنقدر اینه به در ودیوار خود میزند تا بیابد نشانه ای از نوری که در آن طفل را دریابد و از احوالش باخبر شود
اما حتی باخبری گاهی هزاران بار سنگین تر از بی خبری است
آرامشی که نمیداند در زیر این ارامش صبح گاهی دریا چه میگذرد ...
آیا واقعا دریا ارام است
و یا شاید آماده میشود برای طوفان دیگری
آنجاست که آینه دست به آسمان بلند میکند و میخواهد از خالق مهربان هستی که آرامش را لایه لایه عمیق تر کند و در اعماق آن دریا بگستراند
به همان سخن که
برای آرامش دل
در قانون جذب عشق می آموزیم از این موهبت زندگی که همه جور آدمی در دور و بر خود می یابیم می توانیم بهره ببریم و در میان این آدم ها آنچه دوست داریم برگزینیم و از آنچه دوست نداریم روی برگردانیم. قانون جذب به شکل کاملا شگفت انگیزی برای ازدواج تاثیرگذار است.
از موهبت زندگی این است که همه جور آدمی را دور و برتان قرار داده، بنابراین می‌توانید در آن آدم‌ها آنچه دوست دارید را انتخاب کنید و از آنچه دوست ندارید روی برگردانید. قرار نیست برای خصوصیاتی که د
در قانون جذب عشق می آموزیم از این موهبت زندگی که همه جور آدمی در دور و بر خود می یابیم می توانیم بهره ببریم و در میان این آدم ها آنچه دوست داریم برگزینیم و از آنچه دوست نداریم روی برگردانیم. قانون جذب به شکل کاملا شگفت انگیزی برای ازدواج تاثیرگذار است.
از موهبت زندگی این است که همه جور آدمی را دور و برتان قرار داده، بنابراین می‌توانید در آن آدم‌ها آنچه دوست دارید را انتخاب کنید و از آنچه دوست ندارید روی برگردانید. قرار نیست برای خصوصیاتی که د
در قانون جذب عشق می آموزیم از این موهبت زندگی که همه جور آدمی در دور و بر خود می یابیم می توانیم بهره ببریم و در میان این آدم ها آنچه دوست داریم برگزینیم و از آنچه دوست نداریم روی برگردانیم. قانون جذب به شکل کاملا شگفت انگیزی برای ازدواج تاثیرگذار است.
از موهبت زندگی این است که همه جور آدمی را دور و برتان قرار داده، بنابراین می‌توانید در آن آدم‌ها آنچه دوست دارید را انتخاب کنید و از آنچه دوست ندارید روی برگردانید. قرار نیست برای خصوصیاتی که د
در قانون جذب عشق می آموزیم از این موهبت زندگی که همه جور آدمی در دور و بر خود می یابیم می توانیم بهره ببریم و در میان این آدم ها آنچه دوست داریم برگزینیم و از آنچه دوست نداریم روی برگردانیم. قانون جذب به شکل کاملا شگفت انگیزی برای ازدواج تاثیرگذار است.
از موهبت زندگی این است که همه جور آدمی را دور و برتان قرار داده، بنابراین می‌توانید در آن آدم‌ها آنچه دوست دارید را انتخاب کنید و از آنچه دوست ندارید روی برگردانید. قرار نیست برای خصوصیاتی که د
در قانون جذب عشق می آموزیم از این موهبت زندگی که همه جور آدمی در دور و بر خود می یابیم می توانیم بهره ببریم و در میان این آدم ها آنچه دوست داریم برگزینیم و از آنچه دوست نداریم روی برگردانیم. قانون جذب به شکل کاملا شگفت انگیزی برای ازدواج تاثیرگذار است.
از موهبت زندگی این است که همه جور آدمی را دور و برتان قرار داده، بنابراین می‌توانید در آن آدم‌ها آنچه دوست دارید را انتخاب کنید و از آنچه دوست ندارید روی برگردانید. قرار نیست برای خصوصیاتی که د
در قانون جذب عشق می آموزیم از این موهبت زندگی که همه جور آدمی در دور و بر خود می یابیم می توانیم بهره ببریم و در میان این آدم ها آنچه دوست داریم برگزینیم و از آنچه دوست نداریم روی برگردانیم. قانون جذب به شکل کاملا شگفت انگیزی برای ازدواج تاثیرگذار است.
از موهبت زندگی این است که همه جور آدمی را دور و برتان قرار داده، بنابراین می‌توانید در آن آدم‌ها آنچه دوست دارید را انتخاب کنید و از آنچه دوست ندارید روی برگردانید. قرار نیست برای خصوصیاتی که د
در قانون جذب عشق می آموزیم از این موهبت زندگی که همه جور آدمی در دور و بر خود می یابیم می توانیم بهره ببریم و در میان این آدم ها آنچه دوست داریم برگزینیم و از آنچه دوست نداریم روی برگردانیم. قانون جذب به شکل کاملا شگفت انگیزی برای ازدواج تاثیرگذار است.
از موهبت زندگی این است که همه جور آدمی را دور و برتان قرار داده، بنابراین می‌توانید در آن آدم‌ها آنچه دوست دارید را انتخاب کنید و از آنچه دوست ندارید روی برگردانید. قرار نیست برای خصوصیاتی که د
در قانون جذب عشق می آموزیم از این موهبت زندگی که همه جور آدمی در دور و بر خود می یابیم می توانیم بهره ببریم و در میان این آدم ها آنچه دوست داریم برگزینیم و از آنچه دوست نداریم روی برگردانیم. قانون جذب به شکل کاملا شگفت انگیزی برای ازدواج تاثیرگذار است.
از موهبت زندگی این است که همه جور آدمی را دور و برتان قرار داده، بنابراین می‌توانید در آن آدم‌ها آنچه دوست دارید را انتخاب کنید و از آنچه دوست ندارید روی برگردانید. قرار نیست برای خصوصیاتی که د
در قانون جذب عشق می آموزیم از این موهبت زندگی که همه جور آدمی در دور و بر خود می یابیم می توانیم بهره ببریم و در میان این آدم ها آنچه دوست داریم برگزینیم و از آنچه دوست نداریم روی برگردانیم. قانون جذب به شکل کاملا شگفت انگیزی برای ازدواج تاثیرگذار است.
از موهبت زندگی این است که همه جور آدمی را دور و برتان قرار داده، بنابراین می‌توانید در آن آدم‌ها آنچه دوست دارید را انتخاب کنید و از آنچه دوست ندارید روی برگردانید. قرار نیست برای خصوصیاتی که د
در قانون جذب عشق می آموزیم از این موهبت زندگی که همه جور آدمی در دور و بر خود می یابیم می توانیم بهره ببریم و در میان این آدم ها آنچه دوست داریم برگزینیم و از آنچه دوست نداریم روی برگردانیم. قانون جذب به شکل کاملا شگفت انگیزی برای ازدواج تاثیرگذار است.
از موهبت زندگی این است که همه جور آدمی را دور و برتان قرار داده، بنابراین می‌توانید در آن آدم‌ها آنچه دوست دارید را انتخاب کنید و از آنچه دوست ندارید روی برگردانید. قرار نیست برای خصوصیاتی که د
در قانون جذب عشق می آموزیم از این موهبت زندگی که همه جور آدمی در دور و بر خود می یابیم می توانیم بهره ببریم و در میان این آدم ها آنچه دوست داریم برگزینیم و از آنچه دوست نداریم روی برگردانیم. قانون جذب به شکل کاملا شگفت انگیزی برای ازدواج تاثیرگذار است.
از موهبت زندگی این است که همه جور آدمی را دور و برتان قرار داده، بنابراین می‌توانید در آن آدم‌ها آنچه دوست دارید را انتخاب کنید و از آنچه دوست ندارید روی برگردانید. قرار نیست برای خصوصیاتی که د
این دو بیت زیبا از خواجه نصیرالدین طوسی است:
افسوس که آنچه برده ام باختنی است..
بشناخته ها تمام نشناختنی است…
برداشته ام هر آنچه باید بگذاشت…
بگذاشته ام هر آنچه برداشتنی است…
چه زیبا ترسیم کرده است «یوم الحسره» را. و چه زیبا تصویر کرده است آنچه هدف و غایت زندگی است.
دنیا و مافیها نیست جز «لعب و لهو». متاع دنیا بگذاشتنی است و معرفت و خداشناسی برداشتنی!
طاعت آن نیست که بر خاک نهی پیشانی صدق پیش آر که اخلاص به پیشانی نیست
سعدی
امام رضا علیه السلام نیز فرموده است:
خوشا به حال کسی که خالص گرداند عبادت را و دعا را از برای خدا و دل او مشغول نگردد به آنچه دو چشم او می بیند و یاد خدا را فراموش نکند، به واسطه آنچه گوش های او می شنود و دل او محزون نگردد، به سبب آنچه خدا به دیگری عطا فرموده است.
قلب روی اندود؛ نستانند در بازار حشر خالصی باید که از آتش برون آید سلیم
پیام متن:
مقدار عبادت مهم است، ولی مهم تر ا
«٢٩»قُلْ‌ إِنْ‌ تُخْفُوا ما فِی صُدُورِکُمْ‌ أَوْ تُبْدُوهُ‌ یَعْلَمْهُ‌ اللّهُ‌ وَ یَعْلَمُ‌ ما فِی السَّماواتِ‌ وَ ما فِی الْأَرْضِ‌ وَ اللّهُ‌ عَلى‌ کُلِّ‌ شَیْ‌ءٍ قَدِیرٌ بگو:اگر آنچه در سینه‌ها دارید پنهان سازید یا آشکارش نمایید،خداوند آن را مى‌داند و(نیز)آنچه را در آسمان‌ها و آنچه را در زمین است مى‌داند و خدا بر هر چیز تواناست. نکته‌ها: آمدن این آیه به دنبال آیه‌ى تقیّه،شاید اشاره به این باشد که مبادا به اسم تقیّه،با
برخیز ابن ملجم!
برخیز که این جماعت لیاقت داشتن امام را ندارند؛
جماعتی که یک روز خلافت را به او تحمیل کردند؛ خلافتی که در نگاه او از آب بینی بز بی‌ارزش‌تر بود. اما همین که زمام امور را به دست گرفت، رهایش کردند و تنهایش گذاشتند...
برخیز ابن ملجم! ای شقی‌ترین اشقیا!
بگذار مردم غم نداشتن و نبودن امام را بفهمند. بگذار مردم بفهمند وقتی امام نباشد، ظلم افسار پاره می‌کند و فقر، بیداد. بگذار رسم این دنیا را بشناسند. اینکه اگر قدر امام درک نشود؛ خدا مرد
# یونس_شکرکوا | # جامعه شناسیسوسومتر این تئوری مفهومی است که توسط یک روانشناس اجتماعی به نام مارک لاری در سال 1995 برای توضیح معیارها یا سنجش خود یا عزت نفس درونی و روانی (عزت نفس) ایجاد شده است.به خودم احترام بگذار) استفاده شده.از نظر مارک لر ، جامعه سنجی به عنوان معیارهایی در دسترس هستند که هر از گاهی افراد را از مکان و موقعیت خود در دیدگاه و نظرات دیگران (مانند دوستان ، دوستان ، پیروان و بازتوییت مجدد) آگاه می کند.این نظریه عمدتاً بر تعامل های ج
غم که می آید در و دیوار شاعر می شود 
در تو زندانی ترین رفتار شاعر می شود 
می نشینی چند تمرین ریاضی حل کنی 
خط کش و نقاله و پرگار شاعر می شود 
تا چه حد این حرف ها را می توانی حس کنی؟
حس کنی دارد دلم بسیار شاعر می شود 
باز می پرسی: چه طور این گونه شاعر شد دلت؟
تو دلت را جای من بگذار شاعر می شود 
گرچه می دانم نمی دانی چه دارم می کشم
از تو می گوید دلم هر بار شاعر می شود 
#نجمه_زارع
بازی کن با کلمات..  فقط خودت حق داری؟  و منی که هیچوقت نباید حق داشته باشم حتی احساساتم را بروز بدم.. که آخرش متهم به نقاب دروغین شوم.  بگذار منظورت همانی باشد که میگویی!   وگرنه   تهش بنویس ب. ک    یعنی بازی با کلمات و منظوری ندارم! 
می‌رود توی پارک، سوار تاب می‌شود، فکر می‌کند بگذار یک عکس هیولای مامانی از خودِ خفنم بیندازم، دوربین گوشی‌اش اما خسته، خودش بی‌هنر و تنش کوفته است. سرش را به بچه‌بازی‌های خودش تکان می‌دهد و با مهربانی زمزمه می‌کند: «برو به درک بابا.»
گوشی را پرت می‌کند توی سوراخ کیفش، جفت دست‌ها را می‌چسباند به زنجیرها، نیشش را تا ته باز می‌کند و لنگ در هوا می‌رود به نوک آسمان که خورشید بگیرد.
ما توضیحی به کسی بدهکار نیستیم ، بگذار بگویند غیر منطقی هستیم یا ضد اجتماعی ، اما به این می‌ارزد که خودمان باشیم. تا زمانی که رفتار ما و تصمیم‌های ما به کسی آسیبی نمی‌زند ما توضیحی به کسی بدهکار نیستیم. چقدر زندگی‌ها ، که با این توضیح خواستن‌ها و تلاش‌های بیهوده برای قانع کردن دیگران بر باد رفته‌اند
#اریک_فروم
ما توضیحی به کسی بدهکار نیستیم ، بگذار بگویند غیر منطقی هستیم یا ضد اجتماعی ، اما به این می‌ارزد که خودمان باشیم. تا زمانی که رفتار ما و تصمیم‌های ما به کسی آسیبی نمی‌زند ما توضیحی به کسی بدهکار نیستیم. چقدر زندگی‌ها ، که با این توضیح خواستن‌ها و تلاش‌های بیهوده برای قانع کردن دیگران بر باد رفته‌اند
#اریک_فروم
..::هوالرفیق::..
سال سوم دبیرستان بود، معلم ریاضی برگه‌ها را پخش کرد و گفت: «لطفا اول اسم‌تان را بنویسید.» چند لحظه‌ای نگذشته بود که تاکید کرد: «اسم‌تان را کامل بنویسید.»من دو تا اسم دارم، در خانه "کسری" صدایم می‌کنند؛ دوستان صمیمی و دیگران هم... نه اصلا بگذار این طور بگویم: وقتی که سال اول ابتدایی همان روز اول...
 
 
ادامه مطلب
همسفر!در این راه طولانی که ما بی‌خبریم و چون باد می‌گذردبگذار خرده اختلاف‌هایمان با هم باقی بماندخواهش می‌کنم! مخواه که یکی شویم، مطلقامخواه که هر چه تو دوست داری، من همان را، به همان شدت دوست داشته باشمو هر چه من دوست دارم، به همان گونه مورد دوست داشتن تو نیز باشدمخواه که هر دو یک آواز را بپسندیمیک ساز را، یک کتاب را، یک طعم را، یک رنگ راو یک شیوه نگاه کردن رامخواه که انتخابمان یکی باشد، سلیقه‌مان یکی و رویاهامان یکی.هم‌سفر بودن و هم‌هد
همسفر!در این راه طولانی که ما بی‌خبریم و چون باد می‌گذردبگذار خرده اختلاف‌هایمان با هم باقی بماندخواهش می‌کنم! مخواه که یکی شویم، مطلقامخواه که هر چه تو دوست داری، من همان را، به همان شدت دوست داشته باشمو هر چه من دوست دارم، به همان گونه مورد دوست داشتن تو نیز باشدمخواه که هر دو یک آواز را بپسندیمیک ساز را، یک کتاب را، یک طعم را، یک رنگ راو یک شیوه نگاه کردن رامخواه که انتخابمان یکی باشد، سلیقه‌مان یکی و رویاهامان یکی.هم‌سفر بودن و هم‌هد
وقتی ما گزارش های مربوط به یک حادثه ای مانند هفت تیر سال 1360 را ملاحظه کنیم، آنچه روزهای اول در اخبار درج شده در مطبوعات آمده، با آنچه طی روزهای بعد می شنویم، و همین طور آنچه بعدها افراد باقی مانده گزارش کرده اند، و یا روایات رسمی حکومت از این حادثه، و نیز آنچه در سالگرد آن حادثه طی سالهای بعد گزارش می شود، همه اینها، گرچه در گزارش اصل این که این واقعه رخ داده شریک هستند، اما روایت آنها تفاوت هایی دارد که می توان بر اساس شاخص هایی زمان آنها را ت
بدان اى انسان، که دنیا، آرام گرفته ساکن در خود را مى‏‌کوچانَد و شادمانِ آسوده خاطر را دردمند مى‏‌سازد.آنچه ازدنیا پشت کرده و رفته است، باز نمى‏‌گردد و آنچه هم مى‏‌آید، معلوم نیست تا از آن حذر توان کرد. آرزوهایش دروغ و آمالش پوچ است.
 
مولا
معمولا
پا به سن که می گذاری
از خطر کردن می گریزی
ترجیحت با راه های امتحان شده تکراری موفق قبلی است
مربع انگیزه ثبات
از
مثلث پیشرفت بزرگتر است... 
 
حتی در دوران بازنشستگی
ثبت نام کن
کلاسهای دانشگاه، زبان، خوشنویسی، مداحی، ورزش، بورس، بازیگری...
فرصتی هم برای خدا بگذار
در عباداتت هم خلاقیت داشته باش
سبز سبز سبز سبز باش... 
پالاز این‌ها که سن و سالی ازشان گذشته، ثابت کرده‌اند که چیزی  نیستند و به دردی هم نمی‌خورند؛اما بچه‌ها...بچه‌ها برای من خی‌لی اهمیت دارند.من فقط دلم نمی‌خواهد که یک قطره خون از دماغ یک بچه بریزد‌.می‌فهمی؟حالا بگذار بزرگ‌ها هم‌دیگر را پاره پاره کنند.من دیگر اهمیتی نمی‌دهم.
/آتش بدون دود_نادرابراهیمی/
دیگر هیچ کینه‌ای توی سینه‌ی من نیست. دست مرا گرفتی و بردی گذاشتی روی سنگ سیاه ثقلم. تو مجبورم کردی که به همه‌چیز این دنیا رحم کنم. تو هم به من رحم کن.
آدمی را که از جا کنده نمی‌شود، به زور و زخم از جا می‌کنند. تو مرا کندی از جا. چنان کندی که خیال هم نمی‌کردم. من زور کنده‌شدن نداشتم و تو مرا با زور بی‌نهایت خود کندی. پس یک زخم -گفته بودم که- از تو طلب دارم. بنده که آزاد می‌شود به قدر یک مهر نشان بندگی می‌ماند روی تنش لابد. داغ روی پیشانی عتائق می
 
گران باش .گاهی برای خودت هم خط و نشان بکش .رژیمِ ارزشمندی و غرور بگیر .به دلت اجازه نده هر کار که دلش خواست بکند و با منتِ هرکس را کشیدن ، تمامِ هویت و ارزشت را لگد مال کند .خودت را تحمیل نکن ، بگذار انتخابت کنند !یاد بگیر اگر کسی تو را نادیده گرفت ؛بی هیچ حرف و سوالی ، مسیرت را جدا کنی .خودت را از دوست داشتن و احترام هایِ یک طرفه تحریم کن .آدم هایِ این زمانه ظرفیتِ بیش از حد دوست داشته شدن را ندارند ،آدم هایِ این زمانه ، عجیبند ،هرچقدر متواضع تر ب
هر چه مصیبت داریم از همین دو جمله است
سبکسری میکنیم و سهل انگاری،
به آن دو کلمه ای که میدانیم عمل نمیکنیم
همین
پ.ن: حواسم به منم هست؟ نه خیلی (عطف به همان جمله اول)
لعنت به این ذهن قالب زده برنامه ای، عزیز من برنامه نمیخواد اگر روزی باید برای خودت وقتی بگذاری بگذار چه یک ساعت چه ده ساعت
هوالمحبوب
هیچ وقت با کسی تعارف نکن، مخصوصا سر مسائل کاری، نهایت چیزی که در این تعارف‌ها عایدت می‌شود، جیب بی‌پول و اعصاب داغان است، برای پول کار کن نه برای وجدانت، در کار معرفت به خرج نده، اجازه نده کسی از معرفتت سواستفاده کند، با کسانی که دوبار بهت بی‌احترامی کرده‌اند، برای بار سوم وارد گفتگو نشو، تمام چیزهایی را که دیگران نقل می‌کنند باور نکن، آدم‌ها همیشه بخشی از واقعیت را به نفع خودشان تغییر می‌دهند، قبل از اینکه آدم‌ها با هجده چ
و بیا ، و بیا غرق شو در نوشتن 
بگذار آرام و رها بنویسی از هر آن چیز و حسی که تو را از خود گرفت و از هر این چیز ی و حسی  که تو را به تو بخشید .
رها باش رها . به خودت زمان بده 
الان دارم تکلیف درسی مینویسم و فشار زیادی در یک آن حس کردم چون فرصت کمی دارم و جواب طویلی را باید پیدا کنم ، از یک طرف هم احساس گناه میکنم از خودم اگر بخوابم و بی مسیئولیت باشم ، کاش تا صبح بتونم انجامش بدم .
آهسته تر برو...
بگذار من هم، به تو برسم!
آخر می‌دانی، دیگر توانی در پاهایم نمانده، نمی‌توانم پا به پای تو، قدم بردارم. این است که، همیشه از تو دورم!
این است که، تو همیشه آن جلو قدم بر می‌داری و من با هر قدمت، پشت سرت جان می‌سپارم!
این است که هر دو چنین تنهاییم...
نکند کسی فاصله ی میان ما را پر کند؟
آهسته تر برو...
بگذار من هم به تو برسم!
بگذار برای یک بار هم که شده، من و تو 'ما' بشویم
 
                سمیرا.ص

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین مطالب این وبلاگ

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها